نقد و بررسی سریال لوکی - تحلیل قسمت اول تا ششم لوکی - نقد قسمت آخر

نقد و بررسی سریال لوکی - تحلیل قسمت اول تا ششم لوکی - نقد قسمت آخر

  • ایثار علیزاده
  • ۳ سال پیش
  • ۳۳ دقیقه مطالعه
  • ۸,۵۷۹

با به پایان رسیدن فصل اول سریال لوکی، نقد قسمت ششم و پایانی نیز قرار گرفت و در این مطلب میتونید نقد، بررسی و تحلیل قسمت به قسمت سریال لوکی رو بخونید. نقد قسمت های قبلی هم در پایین همین مطلب قرار دارن. لطفا در پایان فراموش نکنید که ما رو از نظرات ارزشمندتون محروم نکنید و در بخش کامنت ها نظرات و پیشنهادات خودتون رو با ما در میان بذارید. 

 

نقد، بررسی و تحلیل قسمت ششم و آخر سریال لوکی

قسمت ششم و آخر سریال لوکی بهترین ها را برای لحظات پایانی نگه داشته بود و تغییرات گسترده دنیای مارول را به طور خلاصه و کارآمد بیان کرد. قسمت آخر در بخش های پیوند بین کاراکتر ها، تم و نتیجه ای را که قولش را داده بود به اوج رسید و در عین حال همه اینها تنها و تنها در ۴۰ دقیقه اتفاق می افتد. نویسندگی بی نظیر و اجرای عالی ستاره های این سریال، همه دست به دست هم داده اند تا اپیزودی را بسازند که قرار بود دنیا را (مالتی ورس) برای همیشه تغییر دهد.

قسمت آخر لوکی - قلعه

پس از خلاصه ای نوستالژی وار از آنچه در دنیای مارول گذشته بود (به همراه دیالوگ های ماندگار از کاراکتر های برجسته)، قسمت آخر لوکی ما را دقیقا به مکان و زمانی میبرد که میخواستیم؛ لحظه ای که قسمت پنجم به پایان رسید. قلعه ای زیبا و حیرت انگیز در مقابل لوکی و سیلوی قرار دارد و این دو هم درست به اندازه تک تک بینندگان کنجکاو اند که ببینند چه کسی در پشت پرده همه این جریانات قرار دارد.

پس از دیدار با رویه متفاوتی از خانم دقیقه، سریال هیچ زمان دیگری را تلف نکرده و پرده ها را کنار میزند. اما در عوض سکانس های مبارزه ای و اکشن (چیزی که به دیدن آن در مارول عادت داریم)، در اینجا بیشتر جنگ کلمات را شاهدیم که این رویه برای لوکی و سیلوی بسیار مناسب تر از چیزی است که در میدان نبرد بدست خواهند آورد.

درست لحظه ای که در یک آسانسور باز میشود، ورق ها بر میگردند و دو واریانت ما با دیدن شخصی که در پشت پرده تی وی ای قرار دارد مبهوت میشوند؛‌ او تنها یک مرد فانی است! بالاخره شایعه ها به حقیقت پیوستند و جاناتان میجرز در صحنه حاضر میشود. چیزی که خنده را به لب های طرفداران این تئوری آورد؛ خنده ای که تا یک ساعت و یا بیشتر باقی ماند.

جاناتان میجرز - تام هیدلستون - سوفیا دی مارتینو

همه این ها را مدیون نویسندگی استادانه (نویسندگی که در دنیای سینمایی و نیز در دنیای مارول کم نظیر است)‌ و انرژی میجرز هستیم که با بازی عالی خود بخش کمدی این قسمت را به خوبی به مقصد رساند. بخش کمدی تاکنون تقریبا به طور کامل بر عهده تام هیدلستون بود و اکنون پس از پنج اپیزود میجرز آنرا به عهده گرفته است. جاناتان میجرز در همین تنها حضور خود در این سریال شایستگی و هنر خود را به زیبایی هر چه تمام تر به تصویر کشید، به شکلی که با وجود اینکه میدانید که نباید به او اعتماد کنید توانایی مقاومت نداشته و به سمت کاراکتر او کشیده میشوید. و این اشتباهی است که لوکی به درستی انجام میدهد.

شیوه ای که او با لوکی و سیلوی به مثابه یک وسیله بازی میکند لذت بخش است. ویلینی که از کامیک بوک ها انتظارش را داشتیم – کنگ فاتح (Kang the Conqueror) – مانند کارگردانی رفتار میکند که فیلمنامه را میلیون ها بار خوانده است و تنها منتظر عملی شدن اتفاقات است. «همه ما اینجا ویلین هستیم» در یکی از دیالوگ ها شنیده میشود و کنگ هوشمندانه لوکی و سیلوی را مدام با کلماتش وسوسه میکند. او کنترل همه چیز را کاملا در اختیار دارد؛ تا اینکه به لحظه ای میرسیم که دیگر او نیز نمیداند چه اتفاقی خواهد افتاد. بسیار جالب است که می بینیم اراده آزاد در طول سریال به طور کامل زیر سوال میرود. تمام این سکانس نمونه بی نظیری از تنش است که بر اساس دیالوگ ها و هنرنمایی عالی میجرز استوار است.

شخصیت کنگ چیزی در مایه های ترکیبی از انرژی ویلی وانکا و هیبت دنزل واشنگتن در فیلم روز تمرین (Training Day) است و «کسی که در پایان باقی می ماند» کاراکتری بسیار جذاب است که در عین حال انگار کوسه ای است که در اعماق دریا است و هر لحظه ممکن است ناپدید شود. به دلایل متعدد، میجرز مسئولیت بسیار مهمی را در این سریال به عهده داشت که به خوبی از عهده آن برآمده است.

لوکی - تام هیدلستون - قلعه

تمام این دیالوگ ها به تام هیدلستون و سوفیا دی مارتینو بر میگردد تا لوکی و سیلوی با هم درگیر شوند، یکدیگر را ببوسند، توافق کنند و دوباره با هم درگیر شوند. باز هم نویسندگی و کارگردانی بی نظیر بیننده را به ماهیت غیر قابل اعتماد و فریبنده این واریانت ها ارجاع میدهد و آنها را در مقابل هم قرار میدهد. تنها سکانس اکشن این قسمت نیز مربوط به همین بخش است که لوکی و سیلوی با خنجر هایشان به هم حمله میکنند که یک مبارزه عالی و متفاوت با چیزی را که تاکنون در این مجموعه دیدیم را ساختند.

البته که لوکی در این لحظه شیرین، شکننده میشود و مرتکب اشتباه جبران ناپذیری میشود. نمیتوان به یک لوکی اعتماد کرد و این را خود لوکی بهتر از هر کسی میداند. متاسفانه سوفیا دی مارتینو و تام هیدلستون در مقایسه با جاناتان میجرز زمان چندانی را در اختیار ندارند، اما به خوبی نقش های خود را ایفا کرده و آنچه را که لازم است، به بیننده میرسانند. بیشتر زمان این قسمت صرف بحث سر نشستن بر سر یک میز میشود که همین بخش به ظاهر خسته کننده، تبدیل به یک شاهکار شده است.

فصل دوم سریال لوکی
سریال لوکی به صورت رسمی برای فصل دوم تمدید شد!

 

درست زمانی که از این میز دور میشویم، جنبه های کمتر جذاب لوکی سر در می آورند. رنسلیر همچنان مرموز باقی می ماند؛ اما لزوما نه به روشی جذاب. تاکنون اطلاعات چندانی در مورد رنسلیر به ما داده نشده بود و چند لحظه ای نیز که در این قسمت شاهد آن بودیم کمک زیادی نمیکند و هنوز هم چیز های زیادی هست که در مورد او نمیدانیم. سکانسی که از یک واریانت دیگر از رنسلیر رونمایی کرد نیز بیشتر جنبه پایه ریزی برای فصل دوم ( که البته رسما هم تایید شد) ‌را داشت تا تسویه حساب با توسعه این کاراکتر. مابیوس هم بازگشته است اما اوون ویلسون این بار ابزار لازم برای درخشش در نقش خود را در اختیار نداشت و به نظر میرسد که با توجه به جدایی احساسی که در قسمت قبل دیدیم، در مورد این کاراکتر قدم اشتباهی برداشته شده است. اما باید به فصل دوم امیدوار باشیم چراکه به نظر نمیرسد مارول قصد داشته باشد این کاراکتر ها را به این زودی ها کنار بگذارد.

تام هیدلستون - سوفیا دی مارتینو

در پایان زمان است که سریال لوکی پایان بندی عالی را برای این مجموعه به سرانجام میرساند. جایی که وانداویژن و فالکون و سرباز زمستان با مشکل مواجه شدند؛‌ اما لوکی به لطف مایکل والدرون و کیت هرون موفق شد که از این بخش هم موفق بیرون بیاید. تصمیم سیلوی در پایان این قسمت با وجود فروپاشی تایم لاین که به صورت شاخه هایی در میان ستارگان دیده میشود و انگار ترک هایی هستند که در یخ به وجود می آیند، اصلا منطقی به نظر نمیرسد. به ویژه با توجه به رشد کاراکتر سیلوی در طول سریال؛ تصمیمی که همانطور که میدانیم، احتمالا دنیای سینماتیک مارول را برای همیشه دگرگون خواهد کرد.

جمع بندی

قسمت ششم و آخر سریال لوکی رازی را که در طول سریال به دنبال آن بودیم فاش میکند و در عین حال دنیایی از احتمالات جدید را پایه ریزی میکند. با اینکه با همه کاراکتر ها به یک شیوه برخورد نشده است، اما کاراکتر جدید این قسمت و هنرنمایی بی نظیرش توجهات را درست به اندازه لوکی و سیلوی به خود جلب کرده است. پایان بندی این مجموعه بسیار هیجان انگیز بود و دقیقا همان چیزی است که برای آینده دنیا (و یا دنیا های)‌ سینماتیک مارول لازم بود.

نقد سریال لوکی

review نقد و بررسی سریال لوکی، فصل اول، قسمت پایانی

بی نظیر


ترکیب نویسندگی بی نظیر و اجرای عالی بازیگران اپیزودی را به وجود آورد که احتمالا دنیا ( و یا بهتر است بگوییم دنیا ها)‌ی سینماتیک مارول را برای همیشه تغییر میدهد.

۹

 

نقد، بررسی و تحلیل قسمت پنجم سریال لوکی

اپیزود نیمه نهایی سریال لوکی عملکرد عالی در سر هم کردن پازل داستان این مجموعه داشت. قسمت پنجم این مجموعه حاوی محیط و صحنه های آخر الزمانی شگفت انگیزی بود که تهدید جدیدی برای هم کاراکتر های جدید و هم کاراکتر های قدیمی تر به شمار می رود. در حالی که این اپیزود نیز مشابه قسمت چهارم از پشت پرده داستان رونمایی نمیکند، اما اپیزود بسیار شگفت انگیزی را برای بیننده رقم میزند.

سریال لوکی - خلاصه قسمت پنجم

قسمت پنجم با فیلمبرداری خلاقانه از تالار های تی وی ای آغاز میشود. در این سکانس در ابتدا سازمان تی وی ای به صورت وارونه نشان داده میشود که با نتیجه گیری که از اتفاقات اپیزود هفته قبل داشتیم کاملا متناسب است. از این لحظه به بعد سریال هیچ زمانی را هدر نمیدهد و مستقیما به سراغ مسئله پرون شدن (Prune) و این که چه اتفاقی بعد از پرون شدن برای فرد می افتد میرود.

دیدیم که فرد پرون شده به یک خط زمانی آخرالزمانی میرود و این بدین معنا است که لوکی میتواند چندین واریانت خلاقانه دیگر خود را ببیند. واریانت هایی که هر کدام جذابیت ها و ویژگی های منحصر به فرد خود را داشتند و دیدن این واریانت ها مخصوصا برای کسانی که مدت های طولانی است که به خواندن کامیک بوک ها مشغول اند (و به نوعی طرفداران قدیمی مارول هستند) شگفت انگیز بود. لوکی بوستفول (اونی که پتک دستش بود) و لوکی بچه زمانی را که لازم بود را در اختیار داشتند اما لوکی کلاسیک (با بازی ریچارد ای. گرانت) با آن کاستوم جالبش (که احتمالا دست ساز هم هست) به همراه لوکی تمساح تاثیری قوی روی  اپیزود 45 دقیقه ای این هفته داشتند.

تنها سکانس مبارزه قسمت پنجم به بهترین شکل ممکن از واریانت های لوکی و قدرت های آنها استفاده میکند. در این قسمت معرفی خلاصه واری از رئیس جمهور لوکی و خورده شدن دست او توسط لوکی تمساح را شاهد بودیم که میتوان از آن به عنوان ایستر اگ پیتر پن و کاپیتان هوک یاد کرد. همه این واریانت های لوکی متفاوت از هم به نظر میرسند اما بلافاصله می بینیم که ویژگی مشترک همه آنها یک چیز است: هیچگاه نمیتوان به یک لوکی اعتماد کرد.

پرزیدنت لوکی

اگر تاکنون چیزی از این سریال در طول چهار هفته گذشته یاد گرفته باشیم این است که دیدن لوکی کلاسیک و یا لوکی تمساح عجیب ترین چیزی نیست که انتظار دیدنش را داریم. به شخصه معتقدم عجیب ترین ایده ای که این هفته شاهد آن بودیم وضعیت جدیدی بود که لوکی خود را در آن می دید: خلأ!

هر کدام از واریانت های لوکی جذابیت ها و ویژگی های خاص خود را داشتند. بسیاری از آنها ایده های خود را از نسخه های فرعی کامیک بوک ها گرفته بودند که باعث رضایت خاطر طرفداران قدیمی مارول شد.

در حالی که اپیزود های پیشین زمان زیادی را برای پیشروی در بخش داستانی صرف میکردند، خوشبختانه در قسمت پنجم لوکی شاهد چنین وضعیتی نیستیم و بلافاصله در می یابیم که خلأ مکانی است که در واقع با رفتن به آنجا راه برگشتی وجود ندارد. در این مکان، الیوت که یک موجود ابری گودزیلا مانند است بر آسمان منطقه حکومت میکند و سراسر خلأ را در پی شکار کسانی که پرون شده اند جستجو میکند. قطعا لوکی از بخش «عدم بازگشت» این ماجرا متنفر است و بنابراین نقشه ای را مبنی بر کشتن الیوت پایه ریزی میکند. در لحظه بعدی این موجود یک کشتی بزرگ را به آسانی نابود میکند و این صحنه روش جالبی برای نشان دادن شدت ناکارآمدی نقشه لوکی بود.

واریانت های لوکی

خب حالا قطعا برنامه جدیدی لازم است و خوشبختانه قرار نیست نقشه لوکی اجرایی شود و اینجا است گه سیلوی با  نقشه خودش سر میرسد. با وجود اهمیت حضور سیلوی، قسمت پنجم به طرز عجیبی در نیمه اول خود سیلوی را در تی وی ای نگه میدارد. این مسئله صرفا به خاطر نشان دادن تردید رنسلیر بود که انگیزه هایش دقیقه به دقیقه سست تر میشود و بیشتر زیر سوال میرود. رنسلیر کاراکتر مرموزی است و هنوز اطلاعات زیادی در موردش نداریم و مایه تاسف است که مارول هنوز هیچ زمانی را برای توسعه این کاراکتر به کار نگرفته است. در این نقطه بعید به نظر میرسد که دیگر شاهد توسعه کاراکتر وی باشیم؛ چراکه به نظر میرسد به سرعت در حال پیشروی در مسیر داستانی رو به پایان هستیم.

ثور قورباغه
یکی از ایستر اگ های قسمت پنجم سریال لوکی که شاید بسیار دور از انتظار بود، مربوط به همین تصویر است: ثور قورباغه که برای کسایی که کامیک بوک ها رو خوندن آشنا است و دیدنش در دنیای سینماتیک مارول شگفت انگیزه!

 

 اما این گفته بدین معنا نیست که دیگر هیچ زمانی را برای ایستادن نداریم؛ حتی در هرج و مرجی که در پایان زمان به پا خواسته است. سکانسی که لوکی و سیلوی در بیرون در حال حرف زدن با هم هستند یکی از برجسته ترین سکانس های این مجموعه تا به این لحظه بوده است. این دو طوری با هم حرف میزنند که انگار دقیقا دو نوجوان دبیرستانی هستند که تازه برای اولین بار به احساساتی که نسبت به هم دارند پی میبرند. تام هیدلستون و سوفیا دی مارتینو به زیبایی هر چه تمام تر این سکانس را بازی کرده اند و صحنه ملموسی از انسانیت را ترسیم کرده اند. در چشم اندازی مملوء از خدایان و هیولا ها، این سکانس پیوند آنها با یکدیگر و نیز با مخاطب را به مراتب قوی تر کرده است.

صحبت از پیوند بین کاراکتر ها که شد، دیدن بازگشت اوون ویلسون (مابیوس) مایه تسلی خاطر بود. همچنین ایجاد فضایی برای وی که بتواند کمدی منحصر به فرد خود را به نمایش بگذارد – که به زیبایی هر چه تمام تر تم تاریک و گرفته این قسمت را تعادل بخشیده است – ایده ای عالی بود. همچنین این فرصت را برای لوکی و مابیوس به وجود آورد که بتوانند خداحافظی درست و حسابی با هم داشته باشند – چیزی که واقعا آنرا از قسمت قبلی به ما بدهکار بودند.

شخصیت ها و بازیگران سریال لوکی

قدم بعدی همکاری لوکی با سیلوی بود تا بتوانند این داستان را به آخر برسانند و برای اولین بار شاهد این هستیم که لوکی ایمان خود را آزادانه روی شخص دیگری میگذارد. با تکیه بر این تئوری که الیوت نگهبان کسی است که در پشت پرده تی وی ای قرار دارد، این دو نفر قدرت های خود را با هم ترکیب میکنند تا بتوانند الیوت را فریب دهند. این سکانس جلوه های ویژه بی نظیری دارد که با ظهور آزگارد به اوج زیبایی میرسد و البته موسیقی عالی ناتالی هولتز آنرا کامل تر نیز میکند.

با واضح تر شدن محیط و ناپدید شدن دود و گرد و خاک، باز هم با این سوال که چه کسی واقعا در پشت پرده این ماجرا ها قرار دارد رها میشویم. راز هایی که از هفته قبل ذهنمان را درگیر کرده بود و نیز فرد واقعی پشت پرده تی وی ای هنوز هم به صورت یک راز باقی مانده اند. درست است که این قسمت به سرعت بیشتری به سمت جلو پیش رفت؛ اما هنوز هم از یک نتیجه گیری کامل فاصله زیادی داریم. بله لحظات خیره کننده زیادی را در این قسمت داشتیم و در کنار پیشرفت بخش داستانی شاهد توسعه زیادی در سایر بخش ها بودیم؛ اما هنوز هم به نظر میرسد که چیز های بسیار زیادی برای قسمت آخر در هفته قبلی خواهیم داشت.

قسمت پنجم سریال لوکی

با وجود تئوری های متعددی که در سراسر فضای مجازی و سایت های اینترنتی در مورد اینکه «شخصیت بد» این سریال چه کسی است، لوکی نیز روی همان مرز باریکی در حال حرکت است که وانداویژن قبل از قسمت پایانی قرار داشت و دیدیم که در پایان بسیاری از بینندگان و طرفدارانش را ناامید کرد. امیدوارم که لوکی بتواند پایان بندی قوی تری از وانداویژن را ارائه دهد.

جمع بندی

قسمت پنجم سریال لوکی در بخش داستانی به سرعت رو به جلو حرکت میکند و همزمان موفق شده است که تعادلی عالی بین سکانس های اکشن و هیجانی و سکانس های ساکت تر ایجاد کند. در حالی که اطلاعات چندان بیشتری از پایان قسمت چهارم را به ما نمیدهد، اما این قسمت پیشرفت های چشمگیری داشته و عملکرد به مراتب بهتری نسبت به قسمت قبلی داشت و امیدواریم که با رسیدن به خط پایان و قبل از اینکه فرصت از دست برود، سوالات بی پاسخ زیادی را باقی نگذارد.

نقد قسمت پنجم  سریال لوکی

review نقد و بررسی سریال لوکی: فصل اول، قسمت پنجم

عالی


قسمت پنجم سریال لوکی جدال جذابی را در مقابل زمان به تصویر میکشد و موفق شده است که بین سکانس های اکشن و نیز سکانس های ساکت تر تعادل برقرار کند.

۸

 

نقد و بررسی قسمت چهارم سریال لوکی

بهترین بخش چهارمین قسمت لوکی، انتظار برای قسمت پنجم است. در ادامه هرج و مرج ایجاد شده، شاهد سکانس های خوب اندک و نیز تعدادی مذاکره بودیم که به وضوح چیزی کم دارند. مشکل اینجا است که این سریال از همان ابتدا تاکنون تقریبا حول یک نقطه ثابت بوده است؛ هر چند که در نهایت تا حدودی به هیجانی که در قسمت های پیشین وعده داده بود میرسد. بالاخره سریال از مسیر همیشگی اش خارج شد؛ اما تنها به صورت خلاصه وار و در قالب سکانس پس از تیتراژ.

چنانچه قبلا نیز گفتم، موسیقی ناتالی هولتز عالی است – حتی در خلاصه قسمت پیشین در ابتدای اپیزود – اما جای تاسف دارد که سریال معمولا در هماهنگی با آن ناموفق عمل کرده است. بازگشت به آزگارد همراه با موسیقی هولتز به نوعی برای طرفداران مارول حکم نوستالژی را دارد. دیدن دوران کودکی سیلوی هیجان انگیز است؛ اما بیخیال، تنها برای اینکه چند ثانیه بعد توسط ماموران تی وی ای ربوده شود؟!

در کمال تعجب، هدف از این سکانس پرداختن به کاراکتر سیلوی نبود؛ بلکه تمام این سکانس برای نشان دادن گذشته قاضی ریوونا بود و دیدیم که او نیز یکی از ماموران عملیاتی تی وی ای بوده و در ربودن سیلوی نقش داشت. همچنین خود او مسبب تبدیل سیلوی به چیزی است که اکنون به عنوان یک واریانت خطرناک شناخته میشود. ریوونا در حالی این ماجرا را به یاد می آورد که در حال رفتن پیش تایم کیپر ها است. بله بالاخره توانستیم نگاهی به تایم کیپر ها داشته باشیم. برای اولین بار تایم کیپر ها از میان یک مه آبی در حالی که زیر یک نشان قرمز درخشان و مرموز نشسته بودند نمایان شدند. در حالی که فرار سیلوی از دست ریوونا برای او نابخشودنی است، در همین لحظه سریال به سیلوی و لوکی باز میگردد؛ جایی که هفته قبل در سیاره لمنتیس-۱ آنها را در انتظار برای مرگ رها کرد. آن هم تنها و تنها برای اینکه سیلوی دوران کودکی خود را دوباره بازگو کند. قطعه های داستانی عالی در این سکانس وجود داشتند و سریال در کمال حیرت تمام سناریو های جذاب این لحظه را رها کرده و در عوض آنها را با شتاب از این سکانس خارج میکند!

اوون ویلسون - لوکی

بله مامور مابیوس به کمک انحراف زمانی ناگهانی که ظاهرا به دلیل رفتار صمیمانه لوکی و سیلوی با هم ایجاد شده است موفق میشود آنها را پیدا کند. مفاهیم این اپیزود بسیار جذاب هستند؛ هم از لحاظ داستانی و هم از لحاظ احساس غیر معمولی که بین لوکی و نسخه مونثش وجود دارد. همه ما به دیدن احساسات عاشقانه در فیلم های آخر الزمانی عادت داریم و دوست داشته باشید یانه، سریال لوکی نیز از این موقعیت بهره کامل را برده است و این قسمت نیز قطعا پایان آن نیست.

بخش های داستانی فوق العاده ای در فضای این قسمت وجود داشت؛ با این حال سریال از پرداختن به این لحظات قدرتمند و دارای پتانسیل پرهیز کرده است.

پس از دستگیری این دو نفر و بازگرداندنشان به تی وی ای، دوباره به نقطه صفر بر میگردیم. یعنی به قسمت اول. تقریبا هیچ اشاره ای به هرج و مرجی که در خط زمانی ایجاد شد و نیز چگونگی اصلاح آن نشد. در پایان قسمت دوم دیدیم که همزمان چندین شاخه انحرافی در تایم لاین ایجاد شد و تی وی ای در مرز نابودی در پی این هرج و مرج قرار گرفت. به نظر میرسد که کنار آمدن با این مشکل برای تی وی ای کاری نداشته است و بیننده اصلا نمیتواند ببیند که چطور چنین چیزی ممکن شد. اپیزود هفته قبل به کشمکش میان دو شیوه داستان سرایی – تمرکز روی لحظات دراماتیک و نیز توسعه کاراکتری ناموفق – پرداخت. اما به نظر میرسد که این هفته نیز سریال به طرز مشابهی بین لحظات حساس و از آن طرف ساختاری بزرگتر گیر افتاده است. مامور مابیوس سعی دارد که اطلاعاتی از مامور سی-۲۰ بدست آورد و این مسئله منجر به پایان رابطه به ظاهر عاشقانه او با ریوونا میشود. درست مانند اهداف آنها که آهسته آهسته از هم جدا شده و عملا در مقابل هم قرار گرفتند. اما بیننده از قبل جلو تر از کاراکتر هایی همچون مابیوس و یا مامور بی-۱۵ است و جالب است که سریال به شدت روی پرده برداشتن از موضوعی که بیننده از قبل میداند متمرکز شده است؛ به جای اینکه به مسائل احساسی بپردازد. مامور بی-۱۵ تحت تاثیر جادوی سیلوی خاطراتی را از زندگی قبلی اش احساس میکند و حتی از سیلوی میخواهد که آنها را به یادش بیاورد. اما ما اصلا نمیتوانیم تجربه ای که از سز میگذراند را درک کنیم و تنها با توصیفات بی-۱۵ رها میشویم. حتی فضای این سکانس کاملا نامناسب بود و بیننده به سختی میتواند گریه کردن بی-۱۵ را در آن باران شدید تشخیص دهد.

لیدی سیف

در این لحظه سریال در نقطه ای از روایت داستان گیر افتاده است. پیشرفت بخش داستانی تقریبا متوقف شده است و حتی دیگر حتی دیگر شاهد توسعه کاراکتر ها نیز نیستیم. لوکی بسیاری از ویژگی های خود را – به خصوص خودپسندی – را پذیرفته است. او در حالی که در حلقه زمانی با لیدی سیف گیر افتاده است، بسیاری از ویژگی های شخصیتی اش را می پذیرد. در همین حال خارج از این حلقه زمانی اتفاقات زیادی در تی وی ای در جریان است. تا همین جا هم مارول در توسعه کاراکتر لوکی شتاب زیادی به خرج داده است که با این اپیزود بد تر از قبل هم شد.

اوون ویلسون - تام هیدلستون

یکی دیگر از مشکلات این این اپیزود را میتوان در سکانس به اصطلاح «پرون» شدن مابیوس دید. با وجود این که در مهارت بازیگران این سریال شکی وجود ندارد، اما مایه تعجب است که چنین سکانس تراژدیکی خالی از واکنش های احساسی بازیگران – آنطور که انتظار میرود – است. تاکنون تصور میکردیم که پرون کردن یک کاراکتر به معنای پاک شدن او از صحنه وجود است؛ اما در سکانس پس از تیتراژ این اپیزود دیدیم که ظاهرا اینطور نیست. اما هنوز برای مطمئن بودن زود است و باید برای روشن شدن کامل این قضیه منتظر قسمت های بعدی باشیم.

هر گونه توسعه در این قسمت به نوعی قابل پیش بینی و در راستای آینده ای است که انگار بیننده فعلا آمادگی دیدن آن را ندارد. این نوع ارائه باعث فشردگی بیش از حد سریال شده است. نویسندگان از قبل میدانند که سرنوشت هر کاراکتر و نیز کل سریال چگونه است. و قطعا میدانند که چه بخش هایی از داستان سریع اتفاق می افتد. به همان شیوه میدانند میدانند که مرگ مابیوس نیازمند نگاه عمیق تر و دراماتیک تری است. مامور بی-۱۵ فرصت بسیار محدودی در اختیار دارد. او در چشم به هم زدنی سیلوی و لوکی را آزاد میکند و دوباره از صحنه خارج میشود. اگر چه این شیوه برخورد باعث میشود که توجهات از داستان اصلی – که تایم کیپر ها و یا هر کسی است که در پشت تی وی ای قرار دارد – منحرف نشود، اما سبب میشود که فضای کافی برای درک احساسات کاراکتر ها وجود ناشته باشد؛ به همین دلیل است که احساس میکنیم تصمیمات کاراکتر های برایشان آسان است و هیچگاه بر سر انتخاب هایشان تحت فشار قرار نمیگیرند.

بگذارید به رونمایی از تایم کیپر ها بازگردیم. جدای از اینکه آنها احمقانه و انیمیشنی به نظر میرسند، سریال در ایجاد هیجان در مخاطب با رونمایی از آنها شکست خوده است. حتی مبارزاتی که در این سکانس دیدیم از ضعیف ترین مبارزات در دنیای مارول بوده است.

تایم کیپر ها در سریال لوکی

در این نوع فیلم ها کم تر پیش آمده است که کسی واقعا مرده باقی بماند و در این قسمت نیست شاهد همین موضوع بودیم. در سکانس پس از تیتراژ دیدیم که لوکی در جای دیگری در مقابل چند واریانت دیگر بیدار شد. این سکانس وعده آینده هیجان انگیز تری را در قسمت های بعدی میدهد. هر چند که این سکانس چند ثانیه طول کشید، اما میتوان گفت که یکی از معدود نکات مثبت در چهارمین قسمت از این سریال بود؛ چراکه پس از چندین هفته این اولین بار است که سریال به سمت جلو حرکت میکند. سریال گفتگو های تنش آمیز در مورد اختیار و آزاد بودن را که در قسمت های قبلی شاهد آن بودیم را تماما رها کرده است؛‌ حتی مشخص شد که تعهد شدید کارکنان به ارزش های تی وی ای نیز چیزی جز شستشوی مغزی نیست. در حالی که این موضوع میتوانست به نتایج بسیار جذاب تری ختم شود. چه لزومی داشت که طراحی هایی شبیه نازی ها را داشته باشیم، در حالی که سربازان هیچ باور واقعی به ارزش ها ندارند؟

دلیل هدف قرار گرفتن سایر واریانت های لوکی هنوز مشخص نیست و در حالی که پاسخ این پرسش احتمالا در کامیک بوک ها باشد، به نظر میرسد که سریال کمی به حاشیه رانده شده است. بجز اینکه سیلوی در کودکی توسط تی وی ای ربوده شده و تلاش کردند که او را از صحنه وجود پاک کنند چیز خاصی در مورد این کاراکتر نمیدانیم. اگر به من بگویید که این سریال بر حسب تصادف نوشته شده است، چندان با شما مخالف نخواهم بود. و سریال هر چه بیشتر از ایده های مرکزی خود – از تی وی ای گرفته تا مسئله چند جهانی (مولتی ورس) و پرون شدن و حتی مرگ – فاصله میگیرد، از پیوستگی آن کاسته میشود.

واریانت های لوکی

بدون شک همه این وقایع در نهایت به رونمایی از ویلین واقعی داستان منجر میشود. اما متاسفانه در کنار آن ضعف شدید در بخش دراماتیک دیده میشود. امیدوارم که حداقل در دو قسمت باقی مانده روند سریال بهتر شود و اپیزود های بهتری را داشته باشیم.

جمع بندی

چهارمین قسمت سریال لوکی از لحاظ داستانی پیشرفتی نداشته است. داستان سریال تقریبا متوقف شده است و ضعف شدید در بخش دراماتیک دیده میشود. تنها ناجی این قسمت سکانس پس از تیتراژ است که نوید قسمت های هیجان انگیز تری را به ما میدهد.

لوکی - نقد

review نقد و بررسی سریال لوکی: فصل اول، قسمت چهارم

قابل قبول


قسمتی که در بخش داستانی تقریبا متوقف شده است و یکی از ضعیف ترین روایت داستان های مارول تاکنون بوده است.

۵

 

نقد و بررسی قسمت سوم سریال لوکی

پس از دو اپیزود نابرابر از سریال لوکی، این مجموعه در قسمت سوم برای یک نمایش احساسی تر بازگشته است. اما بیشتر بخش های احساسی هم در راستای داستان سریال عمل میکنند. این اپیزود مدت زمان کمتری نسبت به دو قست قبلی داشت. تام هیدلستون همچنان به درخشش خود – به ویژه در سکانس های کمدی – ادامه میدهد و در حالی که این هفته خبری از مامور مابیوس نیست، به نظر میرسد که کاراکتر سوفیا دی مارتینو به خوبی جای او را پر کرده است؛ کاراکتری که به عنوان یک نسخه دیگر از لوکی معرفی شد، اما ممکن است که واقعا لوکی نباشد.

سوفیا دی مارتینو - سیلوی

سکانس آغازین این اپیزود به عقب بازمیگردد تا به ما نشان دهد واریانت دی مارتینو یا همان سیلوی چگونه از مامور C-20 که او را گروگان گرفته بود اطلاعاتی را در مورد تایم کیپر ها بیرون کشید. در ادامه او شیوه عملکرد خود برای کنترل ذهن قربانی هایش را توضیح میدهد و مشخص میشود که کارمندان تی وی ای نیز در واقع خود واریانت هایی هستند که زمانی زندگی عادی داشته اند اما اکنون آنرا به خاطر ندارند. یکی از نکات جالب توجه در این اپیزود، افت کیفیت جلوه های ویژه آن نسبت به اپیزود های قبلی بود. شاید این وضعیت دلیل خاصی داشته و عمدی بوده باشد، اما افت کیفیت در نهایت افت کیفیت است.

این اپیزود لوکی و سیلوی را در طول تلاشان برای فرار از سیاره لمنتیس-۱ دنبال میکند؛ سیاره ای که در شرف نابودی است. در راه هر دو کاراکتر چیز هایی را در مورد خودشان آشکار میکنند و هر کدام به دنبال نقاط ضعف دیگری است، اما خب در نهایت هر دوی آنها در شیادی استاد هستند. لوکی دوست دارد بیشتر در مورد توانایی های سیلوی برای تسخیر میزبان هایش بداند، اما در مقابل سیلوی تمایلی به ایجاد ارتباط ندارد و تنها و تنها به فکر تسخیر لوکی بود، البته دیدیم که فایده ای هم نداشت.

پس از گریز به گذشته در ابتدای این قسمت، به مقر تی وی ای می آییم و در این جا شاهد مبارزات تن به تنی هستیم که یادآور سبک همیشگی فیلم های مارول است. شیوه معرفی کاراکتر کارگردان (کیت هرون) از خلال این مبارزات مضحک است. پس از اینکه سیلوی ترتیب تعدادی از افراد باقیمانده از نگهبانان تی وی ای را میدهد، به سالنی کشیده میشویم که آسانسور طلایی در انتهای آن قرار دارد. آسانسوری که قرار بود او را به تایم کیپر ها برساند. درگیری سیلوی با لوکی در این جا بیشتر شبیه به یک رقص از پیش آماده شده بود تا درگیری های بزن بزن همیشگی مارول و این سکانس کاملا جدا از کل داستان دیده میشود. خوشبختانه این درگیری – و یا بهتر است بگوییم نمایش! – با دخالت کاراکتر قاضی رنسلیر قطع شده و لوکی با توجه به علاقه اش برای شناختن طرف مقابلش، خود و سیلویا را به مکان دیگری انتقال میدهد.

تام هیدلستون - سوفیا دی مارتینو

پس از اینکه لوکی و سیلوی فرار میکنند، خود را در سیاره ای می بینند که در حال نابودی است. مشاجرات تماشایی آن ها نتیجه ای ندارد و خیلی زود متوجه میشوند که باید با هم کنار بیایند. این جا است که سریال عملا کلید توقف را بر این اپیزود میزند و متاسفانه زمان زیادی را هدر میدهد. با این وجود شاهد تلاش هایی برای کشاندن کاراکتر ها به فضایی دراماتیک هستیم، اما این تلاش ها نیز در میان زمان زیادی که روی ماجرای لوکی و سلیوی صرف میشود گم شد.

با این حال پس از به راه افتادن قطار لوکی و سیلوی فرصت پیدا میکنند که لحظات جالبی را با حرف زدن در مورد زندگی شان به عنوان شاهزاده و به عنوان یک فراری میسازند. سکانس داخل قطار به سبک بایسکشوال – سبکی از نورپردازی با نور های عمدتا بنفش و کمی آبی – نورپردازی شده است، اما همچنان رنگ سبز در پس زمینه دیده میشود که فضایی در خور دو لوکی است.

پس از آن سریال فورا تلاش میکند تا دوباره لوکی را به عنوان ترکیبی از ویلینی که از انتقامجویان آورد و نیز لوکی در فیلم های بعدی را جلوه دهد. اما این بار روی کلیپ هایی از فیلم های پیشین تکیه نمیکند. در عوض سازندگان از ارجاع خود لوکی به خاطرات دوران کودکی اش با مادرش استفاده میکنند که شاید یک برتری تاکتیکی برای سیلوی به شمار رود؛ برتری که احتمالا به آن نیاز پیدا خواهد کرد. چند ثانیه بعد میبینیم که لوکی پس از چند پیک به خواندن آواز آزگاردی ها به همراه بقیه مسافران قطار میپردازد. این کار دو پوینت مثبت را به همراه داشت: یکی این که از این راه لوکی به نوعی کنترل اطرافش را به دست گرفت (چیزی که در تمام طول زندگی اش به دنبال آن بوده است) و دوم این فرصت را به هیدلستون داد تا هنر خود در کمدی را بیش از پیش به نمایش بگذارد. او قطعا یک ستاره است و جدای از این که از این لحظه به بعد سریال به کدام سمت میرود، احتمالا دیدن خود او یکی از انگیزه های بینندگان برای هفته های بعدی خواهد بود.

لوکی - قسمت سوم

پس از یک درگیری دیگر، لوکی و سیلوی از قطار بیرون پریده و پیاده به شهر بعدی میروند. در این اپیزود شاهد یکی از ضعیف ترین روایت داستان ها در تاریخ مارول هستیم. رونمایی بزرگ این اپیزود در مورد شیوه بازجویی سیلوی از مامور C-20 نبود؛ بلکه مربوط به آشکار کردن این حقیقت بود که کارمندان تی وی ای توسط تایم کیپر ها خلق نشده اند و بلکه واریانت هایی از زمین بوده اند. اما به شیوه رونمایی از این حقیقت دقت کنید. این وضوع در خلال گفتگوی لوکی و سیلوی آشکار میشود؛ آن هم به شیوه ای سرد و خشک و خالی از المانت های غافلگیرانه – چنانچه در وانداویژن دیدیم – و این مسئله ضعف بزرگی برای این سریال به شمار میرود.

لوکی برای جذاب بودن نیازی به تبدیل شدن به شخصی درستکار ندارد!

وقتی که لوکی و سیلوی به شهر شلوغ میرسند، تلاش آنها برای رسیدن به کشتی نجات با خیل عظیم مردم معترض و شهاب ها سد شده و موفق به داخل شدن به آن نمیشوند. این سکانس زنجیره سکانس های قبلی به ظاهر بی معنی را کامل تر میکند. آنها مردم را دور میزنند و با نگهبانان زیادی درگیر میشوند تا به کشتی برسند، اما موفق نمیشوند و تماشای این زنجیره وقایع که با نابودی کشتی ناگهان قطع میشود مایه حیرت است.

موضوع آزار دهنده ای در این سکانس دیده میشود.  تمرکز عجیبی روی اهمیت و نگرانی لوکی برای شهروندان وجود دارد. لوکی برای جذاب بودن نیازی به درستکاری ندارد! و پافشاری سریال روی این جنبه احساسی لوکی از زمانی که در دفتر مابیوس سرنوشت خود و آزگارد را دید به نظر درست نمی آید. تاکنون در این مجموعه هیچ اتفاقی نیفتاده است که او را وادار به درستکاری کند و انتظار میرفت که او را در شرایطی ببینیم که وی را تغییر دهد.

لوکی - قسمت سوم

در قسمت قبل شاهد ایجاد یک چند جهانی واقعی بودیم و این قسمت از بسیاری از لحاظ عملکرد غیر منطقی داشت. در تمام این اپیزود هیچ اشاره ای به چند جهانی و هرج و مرج ناشی از آن نشد. در کل قسمت سوم در مقایسه با قسمت های قبلی ضعیف تر به نظر میرسد و به صورت مقطعی به عمق کاراکتر های اصلی خود میپردازد و از همان شیوه سفر در زمان خطی مانند قسمت های قبلی بهره گرفته است. به هر حال هنوز هم جای اندک امیدی هست؛ چراکه هنوز از اصل ماجرا رونمایی نشده است و نمیدانیم که واقعا سرنوشت لوکی، نقشه های سیلوی و پشت پرده تی وی ای و تایم کیپر ها از چه قرار است.

اگر  قرار باشد یکی از پروژه های دنیای سینماتیک مارول شکست بخورد؛ گمان میکنم که آن لوکی خواهد بود. کاراکتر ها خود را لذت جو میخوانند؛ در حالی که به نیمه سریال رسیده ایم و با وجود ایجاد چند جهانی، سریال هنوز موفق به نشان دادن هرج و مرج خارج از فریم خود نشده است. کیفیت سریال به طور کلی در این قسمت با کاهش زیادی مواجه بوده است. هم از لحاظ جلوه های ویژه و مخصوصا از لحاظ موسیقی سریال. موسیقی قسمت های قبلی یکی از نقاط قوت این مجموعه بودند اما در این قسمت بسیار ضعیف عمل کردند.

جمع بندی

قسمت سوم لوکی کوچکتر از قسمت های قبلی بود و بیشتر حس یک اپیزود فرعی را داشت. در حالی که قسمت سوم سعی میکند که به عمق ماهیت کاراکتر هایش بپردازد، با یکی از بدترین روایت داستان های مارول روبرو میشوید. در همین حال مسائل همتری همچون هرج و مرج ناشی از ایجاد چند جهانی کاملا به حاشیه رانده شده اند و به نظر میرسد اصلا جزء اولویت های سازنده نبوده است.

لوکی - تام هیدلستون

review نقد و بررسی سریال لوکی، فصل اول، قسمت سوم

متوسط


یک اپیزود کوتاه تر و ساکت تر که با افت کیفیت محسوسی همراه بود.

۶

 

نقد و بررسی قسمت دوم سریال لوکی

قسمت دوم لوکی در ادامه راه قسمت اول به جنبه کمدی خود به شکلی جذاب ادامه داده است؛ اما همچنان در جنبه دراماتیک آن شاهد نقص هایی هستیم و بخش های احساسی آن محدود به چند سکانس کوتاه و گذرا است. این سریال از جنبه کمدی بهترین عملکرد را دارد و برای پرداختن به اصل ماجرا زمان را تلف نمیکند.

در حالی که اپیزود آغازین بیشتر به معرفی دنیای سریال پرداخت، در این اپیزود به موضوع زمان پرداخته شد. در این اپیزود سری به دوره رنسانس و نیز دهه 80 زدیم. زمان برای تی وی ای معنای خاصی ندارد و آنها تفاوت چندانی بین گذشته، حال و آینده نمی بینند. با این حال آنها با این همه قدرت و امکانات انتظار کمین های یک واریانت که هفته گذشته از او به عنوان نسخه ای دیگر از لوکی یاد شد را نداشتند.

سریال لوکی - قسمت دوم

لوکی خودمان در تی وی ای یک شغل پیدا کرده است و در حال آموزش دیدن توسط خانم دقیقه ها است. این سکانس من رو یاد کمدی های تایکا وایتیتی در فیلم های ثور می اندازد. سریال به صورت گذرا از این به اصطلاح کلاس های آموزشی لوکی نیز عبور میکند و متعاقبا به ما نشان میدهد که لوکی خود تا حدودی با سفر در زمان آشنایی دارد.

پس از آن دوربین دوباره روی رابطه بین لوکی و مامور مابیوس متمرکز میشود که ظاهرا در پایان این اپیزود پایان یافت و راه این دو نفر از هم جدا شد. لوکی در قبضه افرادی است که بسیار از او قدرتمند تر اند، به طوری که در اینجا تاکتیک های همیشگی اش به کار نمی آیند.

مابیوس پس از ارائه خلاصه واری از نسخه های متعدد لوکی از جمله نسخه های غول یخی، لوکی-هالک و لوکی المپیایی، او را به یک ماموریت میدانی میبرد، جایی که چند مامور تی وی ای توسط وارینت قاتل کشته شده اند. کتی که تی وی ای به لوکی میدهد، او را شبیه به کارآگاه ها میکند و به شخصه با دیدن لوکی در این قامت، یاد شرلوک هولمز می افتم. مابیوس با دادن وعده دیدار با تایم کیپر ها (به قول لکی مارمولک ها) او را به همکاری تشویق میکند. از آن طرف این وعده، امید را در دل ما نیز زنده میکند که بتوانیم در این سریال تایم کیپر ها را ببینیم؛ البته در صورتی که واقعا وجود داشته باشند.

سریال لوکی - قسمت دوم

سکانس های راه رفتن ویلسون و هیدلستون در راهرو های تی وی ای صرفا به دلیل دینامیک فیزیکی آنها از جذابیت های این قسمت است.

کیت هرون حتی این لحظات کوتاه را نیز با تمرکز کامل روی جزئیات فیلمبرداری کرده است. دروبین تقریبا به طور مساوی بین این دو تقسیم شده است و تنشی را که در آن به سر میبرند را به بیننده نشان میدهد. حرکات و رفتار های این دو بازیگر و نیز فضای اداری تی وی ای و کاستوم هایشان، ناخودآگاه سریال را شبیه به سیتکام های پلیسی میکند. پس از اینکه مامور مابیوس رئیسش ریوونا را متقاعد میکند که به او اجازه دهد با لوکی همکاری کند، راه رفتن آنها در راهرو های تی وی ای صرفا با حرکات و دینامیک بدنشان به یکی از سکانس های قوی و جذاب این قسمت تبدیل شده است. مابیوس در مرکز فریم قرار میگیرد و لوکی دور او میچرخد و سعی در توضیح رفتار هایش دارد. حرف های لوکی کار هایش را تا حدودی توجیه میکند، اما زبان بدنش گویای عذر خواهی است. این زبان بدن هیدلستون را در سکانسی که در سالهای قبل از میلاد جریان دارد را نیز میتوانید ببینید: مابیوس سعی دارد تا جای ممکن حضور خود را مخفی کند، اما لوکی مثل بچه ای که در یک آبنبات فروشی است رفتار میکند و اعلام حضور میکند.

با وجود اینکه جنبه کمدی سریال همچنان در مسیری عالی جریان دارد، در بخش دراماتیک هنوز احساس میشود که چیزی کم دارد. این اپیزود فضای محدودی را در اختیار مابیوس قرار میدهد، اما روشن نمیشود که او واقعا چه احساسی در مورد لوکی دارد و سریال حتی به عنوان یک مسئله مهم به این سوال نمی نگرد. در یک لحظه او به انگیزه لوکی هیچ اهمیتی نمیدهد؛ اما در لحه بعد از انگیزه او به عنوان مهمترین راه دستگیری واریانت یاد میکند و هیچ دستاوردی از نشان دادن این دو رویه متفاوت به لوکی و نیز ریوونا ندارد. به لطف هنرنمایی عالی ویلسون، این تناقض کمتر به چشم می آید و از افت کیفیت سریال جلوگیری کرده است.

وقتی که لوکی به خواندن فایل های تی وی ای می پردازد، سریال پنجره ای برای بخش دراماتیک باز میکند، بخشی که در اپیزود هفته گذشته به هیچ وجه به اندازه لازم به آن پرداخته نشد؛ لوکی فایل هایی را در مورد نابودی آزگارد میخواند؛ واقعه ای که بینندگان در فیلم های قبلی با آن مواجه شدند، اما در این اپیزود نیز مانند قسمت قبلی به صورتی کاملا گذرا از آن عبور میشود. در نقش آفرینی عالی تام هیدلستون هیچ شکی نیست؛ اما این موضوع میتوانست کلیدی برای درک ذات لوکی باشد که متاسفانه با عدم پرداختن به آن، نوعی تمایز و شکاف بین این سکانس با مسیر سریال دیده میشود. این فرد لوکی نیست که در دنباله های ثور دیدیم؛ مردی پشیمان که به دنبال رستگاری باشد. در عوض این همان لوکی است که در مقابل انتقامجویان شکست خورد و سپس به او گفته شد که تنها نقش او، کامل کردن پازل داستان افراد دیگری بوده است.

هیچ دلیلی وجود ندارد که بخواهیم تصور کنیم لوکی نمیتواند هم زمان هر دوی این ها باشد. اما متاسفانه سریال با چنان شتابی پیش میرود که از بخش های مهمی از داستان گذر میکند و از ارزش و کیفیت روایت داستان می کاهد، آن هم تنها به قیمت زمان. در این نقطه، حسرت و پشیمانی لوکی تنها و تنها به صورت تئوری باقی میماند و آنرا در قالب کلیپ هایی از فیلم های پیشین می بینیم؛ در عوض این که در درجه اول خود لوکی آنها را احساس کند. هیجان انگیز ترین سوال در مورد این کاراکتر این نیست که آیا میتواند وقایع را برای تایم لاین اصلی لوکی تغییر دهد یا نه، بلکه این است که حال که از زمان بیرون کشیده شده است، خود او میتواند تغییر کند یا خیر؟ و آیا این تغییر واقعی است یا تنها توهمی است که تایم کیپر ها به او جبر کرده اند؟

سریال با سرعت زیادی پیش میرود تا زود تر به مقصد برسد؛ اما این شتاب به قیمت کیفیت و ارزش روایت داستان تمام شده است.

این سوال در نهایت به فضایی تاریک و جذاب ختم میشود که با موسیقی بی نظیر ناتالی هولت همراه میشود. در آینده ای که به وسیله تغییرات اقلیمی رو به نابودی است، بالاخره لوکی و واریانت با هم رو در رو میشوند. واریانت با هجوم به ذهن افراد در یک فروشگاه، در قالب آنها ظاهر میشود و با لوکی صحبت میکند. مامور بی-15، رندی و چندین کاراکتر دیگر از میزبان های ذهن واریانت هستند. این سکانس آرام آرام به سمت سکانسی ترسناک پیش میرود و همچنین از انگیزه لوکی مبنی بر براندازی تایم کیپر ها رونمایی میکند که البته با نقشه های واریانت همخوانی ندارد. موضوع جالبی که در سکانس میبینیم، این است که خود لوکی در مقابل واریانت احساس ضعف میکند. لوکی نمیتوانست بدون یک سنگ ابدیت این نوع کنترل ذهن را انجام دهد و این موضوع را در فیلم انتقامجویان دیدیم.

لوکی - تام هیدلستون

هنگامی که واریانت بالاخره چهره خود را نشان میدهد – ظاهرا این نسخه لوکی در قالب یک زن (سوفیا دی مارتینو) ظاهر شده است، اما جزئیات هنوز روشن نیست –، با استفاده از تکنولوژی خود تی وی ای، همزمان چندین شاخه زمانی را باز میکند. لوکی که گمان میکرد جزئی از نقشه واریانت است، حال می بیند که هیچ جایی در نقشه او ندارد و واریانت بدون هیچ توجهی در پست ترین نقطه او را رها میکند.

هنوز مشخص نیست که تصمیم لوکی مبنی بر دنبال کردن واریانت و رها کردن تی وی ای، قدمی رو به جلو به سمت قهرمان بودن است و یا قدمی رو به عقب و در جستجوی قدرت است. هر اتفاقی ممکن است و همانطور که در توصیف لوکی شنیده اید، او موجودی سرکش، متکبر و به شدت غیر قابل پیش بینی است. مخصوصا در این نقطه که یک چند جهانی نامنظم ایجاد شده است. حال که او نسخه ای رازآلود و قدرتمند از خود را دیده است تنها میتوانیم منتظر بمانیم که در قسمت های بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد. شاید او واقعا تغییر کند.

جمع بندی

لوکی به لطف هیدلستون و ویلسون همچنان به کمدی جذاب خود ادامه میدهد، هرچند که درام آن هنوز ناپخته است. سریال به سرعت به جلو پیش میرود و اپیزود دوم در نقطه حساسی به پایان رسید.

لوکی

reviewنقد و بررسی سریال لوکی: فصل اول، قسمت دوم

خوب


اپیزود دوم لوکی جالب و سرگرم کننده است و در لحظه حساسی به پایان رسید.

۷

 

نقد و بررسی قسمت اول سریال لوکی

لوکی، سریال جدید و مورد انتظار مارول در سرویس استریم دیزنی پلاس، بالاخره استریم خود را آغاز کرد و با اپیزودی پر از لحظات خنده دار و همچنین غمگین کار خود را آغاز کرد؛ هر چند که جنبه درام آن همواره کاملا هماهنگ نیست. فیلم با سکانسی از فرار لوکی از دست انتقامجویان در نیویورک آغاز میشود و خلاصه ای از داستان چگونگی زند ماندن لوکی را برایمان بازگو میکند. پس از اینکه دست لوکی به «تساراکت» می رسد، از چنگ انتقامجویان فرار میکند و چندی بعد خود را در صحرایی دور دست در مغولستان می یابد. بله بالاخره پس از سال ها لوکی میتواند نقش اصلی را داشته باشد و داستان خود را بسازد؛ اما به نظر میرسد که افتخار به آسانی به دنبال این شاهزاده آزگاردی نمی آید.

اولین قسمت سریال به چند موضوع کلیدی اشاره میکند. از یک طرف دقایقی را به گذشته و باز معرفی لوکی پس از اولین فیلم انتقامجویان می پردازد، یعنی جایی که لوکی در تسخیر زمین شکست خورد. از آن طرف با نگاهی به آینده دنیای سینماتیک مارول سعی در به حاشیه راندن مسئله سنگ های ابدیت دارد و بحث را به جنگی بسیار گسترده که باعث فروپاشی تمام خطوط زمانی شد می کشاند. اگر به دقت به مکالمات گوش داده باشید، کلمات چند جهانی «(مالتی ورس – Multiverse)» و «دیوانگی (Madness)» را شنیده اید.

و این جایی است که پای TVA  (the Time Variance Authority) به میان کشیده میشود.

اولین مامور تی وی ای که با آن برخورد میکنیم شکارچی بی-۱۵ است که شاهزاده متمایل به حکمرانی آزگاردی ما را زمین گیر میکند. برای چند ثانیه صورت لوکی به صورت صحنه آهسته موج میزند و دلیل آن نیز تا زمانی که مامور مورد نظر در فریم های عادی وارد صحنه میشود مشخص نبود. در این سکانس مامور شکارچی بی-۱۵ طوری رفتار میکند که بیننده متوجه میشود که این نوع برخورد ها کار هر روز این افراد است.

سنگ های ابدیت

میتوان گفت سازمان تی وی ای مشابه مقر مردان سیاه در دهه ۶۰ طراحی شده است که خارج از زمان سیر میکند. بعد از اینکه لوکی دستگیر شده و به مقر تی وی ای آورده میشود، کارمندان سازمان رفتار خشکی با او دارند و سوالات و درخواست هایی از لوکی میکنند که درک آنها کمی سخت است. به خصوص جایی که از او خواسته میشود تا تمام حرف هایی را که تاکنون به زبان آورده است را تایید کند. لوکی در مورد خدا بودنش و خواسته ها و تهدید هایش حرف میزند اما به نظر میرسد که این سخنان دقیقا هیچ اهمیتی برای کارمندان تی وی ای ندارد. در حالی که انتقامجویان به سختی از عهده لوکی برآمدند، او برای تی وی ای هیچ به شمار میرود و با او مانند مسئله ای روزمره رفتار میشود. منابع قدرت کیهانی مانند سنگ های ابدیت در تی وی ای چیزی جز اسباب بازی ها و جواهرات بدلی نیستند. تمام چیز هایی که تاکنون در دنیای mcu مهم و ارزشمند بودند، ناگهان پوچ و بی مصرف جلوه داده میشوند و تماشای این لحظات بسیار جالب است.

تی وی ای انحرافات زمانی – مانند همین لوکی که از سال 2021 فرار میکند – را شناسایی و آنها را سر جای خود باز میگردانند و به اصطلاح این شاخه های خطوط زمانی را اصلاح میکنند تا مطمئن شوند که تنها خط زمانی – تایم لاین مقدس به قول خودشون – ادامه پیدا میکند. عوامل تی وی ای به شدت به وقایع، همانگونه که تایم کیپر ها (نگهبانان زمان) دیکته میکنند، متعهد هستند. تایم کیپر ها موجوداتی قدرتمند و خداگونه در دنیای مارول هستند که سرنوشت زمان را تعیین میکنند که یادآور مسئله تثلیث در آیین های مسیحیت و هندو هستند: «براهما»ی خالق، «ویشنو»ی نگهبان و «شیوا»ی نابودگر. هر آنچه را که آنها بگویند باقی میماند و هر آنچه را که لایق وجود ندانند از بین خواهد رفت؛ همانگونه که در مورد دیگر انحراف زمانی که با لوکی وارد شد دیدیم.

اما یک مامور تی وی ای وجود دارد که نظرات او با بقیه متفاوت است، هر چند تفاوتی بسیار کم؛ مامور مابیوس (اوون ویلسون) که بر اساس یکی از کاراکتر های کامیک بوکی که شغلش در دهه های 80 و 90 حفاظت از یگانگی خط زمانی بود ساخته شده است. یک تهدید انحراف زمانی دیگر وجود دارد که تی وی ای در پیدا کردن ومتوقف کردن آن ناموفق بوده است و مامور مابیوس معتقد است که لوکی میتواند در متوقف کردن این موجود نقشی مانند هانیبال داشته و به آنها کمک کند.

سریال لوکی - تام هیدلستون - اوون ویلسون

هم اوون ویلسون و هم تام هیدلستون استعداد بی نظیری در نقش های کمدی دارند و قطعا ترکیبی عالی را در این مجموعه خواهند ساخت. کنار هم بودن این دو نفر، یک نقش آفرینی کلاسیک دو نفره را ایجاد میکند که بسیار جذاب است. اما این نقش آفرینی های دو نفره در جا هایی با جنبه درام سریال قطع میشود که موضوعی بدیهی است. این سکانسی که لوکی فوتیجی از آینده زندگی سابق خود در سایر فیلم های مارول را می بیند، مکث طاقت فرسایی را ایجاد کرده است و باعث شده که قسمت اول حس یک کلیپ تبلیغاتی  را داشته باشد.

  در حالی که این سکانس اشتباهی است که به خودپرستی لوکی خدشه وارد میکند، همچنین به طرز ناشیانه ای سریع از آن گذر میشود که اصلا حسی واقعی به بیننده القا نمیکند. واقعا جای تاسف دارد که چنین صحنه ای را در این سریال شاهد هستیم، در حالی که میتوانست به خوبی بخش های دیگر این قسمت باشد. مثلا بخشی را به یاد بیاورید که لوکی را به عنوان دن کوپر (دی بی کوپر) به بیننده معرفی میکنند. دی بی کوپر شخصی است که در 24 نوامبر 1971  یک هواپیما را که در حال پرواز از مبدا پورتلند به مقصد سیاتل بود را ربوده و حدود یک میلیون و سیصد هزار دلار را از دولت باج گرفت و در نهایت با چتر نجات از هواپیما پایین پریده و برای همیشه مفقود شد. هویت این فرد هیچگاه مشخص نشد و با وجود تحقیقات 45 ساله، اف بی آی هرگز نتوانست او را دستگیر کند و این پرونده به عنوان تنها پرونده حل نشده تاریخ هواپیما ربایی تا به امروز باقی ماند. به نظر شخص خودم، این سکانس قوی ترین بخش این اپیزود بود و چه بسا به یکی از قوی ترین سکانس های سراسر سریال نیز تبدیل شود.

اپیزود آغازین این سریال از دیدگاهی به لوکی پرداخته است که لوکی واقعا اینطور نیست. هر بار در تی وی ای طوری با او رفتار میشود که انگار هیچگاه اهمیتی نداشته و ندارد. این مسئله مخصوصا در طرز بیان قاضی تی وی ای به چشم میخورد. او به طرزی بسیار رسمی لوکی را آقای لافیسون (به معنای فرزند لافی یا همان پادشاه غول های یخی) خطاب قرار میدهد که واقعا مضحک است. نکته ای که در مورد این قاضی یا همان رنسلیر قابل تامل است، لاس زدن او با مامور مابیوس است که خبر از سابقه ای طولانی تر و جالب تر بین این دو کاراکتر میدهد.

جهان سریال بسیار جذاب ساخته شده است، به حدی که حتی توسعه کاراکتر های آن به پایش نمیرسد. 

سریال لوکی - TVA

به طور مشابهی، اشارات این قسمت به چند جهانی، اشاره به مسئله ای بسیار بسیار گسترده تر در دنیای مارول دارد؛ چیزی که تاکنون هرگز در فیلم های مارول موفق به دیدن آن نشد ایم. ساخت جهان و محیط سریال بسیار عالی بوده است، به طوری که توسعه کاراکتر هایش به سطح آن نمیرسد. در خصوص مامور مابیوس فعلا نمیتوان اظهار نظر کرد؛ نه به خاطر این که او را نمیشناسیم و یا اینکه داستانی در مورد او وجود نداشته باشد. بلکه به این خاطر که در این اپیزود جهت گیری ثابتی ندارد: او در یک لحظه لوکی را تحسین میکند و در لحظه بعدی اهمیتی نمیدهد. در این سریال نیز مانند بیشتر فیلم های دنیای مارول، شخصیت کاراکتر های مرکزی بیشتر به دیالوگ هایشان وابسته است و نه این که از نگاه دوربین چگونه دیده میشوند.

از کاراکتر های که بگذریم، سازندگان فضای جذابی را برای این مجموعه تدارک دیده اند. موسیقی ناتالی هولتز هماهنگی عالی با سریال دارد و در القای احساسات جاری در سریال به بیننده به خوبی عمل میکند و همچنین حسی عجیب را در مورد این مجموعه به مخاطب میدهد که کاملا در خور مجموعه ای مارول با محوریت سفر در زمان است. همچنین طراحی ساخت کسرا فراهانی جالب توجه است: تک تک دفاتر تی وی ای چیز های جدیدی برای جلب توجه بیننده دارند. جزئیاتی که به شما میگویند که چه کار هایی در این بخش در جریان است؛ بدون اینکه چیزی در این مورد گفته شود.

تعهد کارکنان تی وی ای به تایم لاین مقدس، تضاد جالبی را با دیدگاه کنجکاوانه لوکی ایجاد کرده است که میتواند زمینه ساز آینده بخش درام این سریال باشد. هنگامی که لوکی میگوید که شما موجوداتی هستید که برای تحت سلطه بودن ساخته شده اید و از تعیین شده بودن سرنوشت موجوداتی پست تر و مشکلاتی که آزادی مطلق به بار می آورند صحبت میکند، دست خود را پیش می اندازد. از آن طرف تی وی ای نیز برای هر موجودی سرنوشتی تعیین میکند. البته سریال به طور عمیق و معنا داری به این مقایسه نپرداخته است؛ حداقل فعلا نه. شاید این مقایسه راه گریزی برای قرار دادن مابیوس و لوکی در یک روی سکه باشد؛ اما فعلا که نه لوکی و نه مابیوس متوجه این شباهت نیستند.

مفیستو در سریال لوکی
و باز هم نام مفیستو بر زبان ها افتاد!

 

با این حال با تمام شدن قسمت اول، به نظر میرسد که این سریال مسیر های دراماتیک جالبی را برای اپیزود های بعدی پیش رو دارد. در سکانسی که یک صحنه جرم در یک کلیسا اتفاق افتاده بود، کودکی که شاهد این ماجرا بود به تصویر شیطان روی شیشه های رنگ شده یکی از پنجره ها اشاره میکند که بلافاصله همه را به سمت تئوری های حضور مفیستو سوق داد. البته کارگردان این سریال حضور مفیستو را در این مجموعه با قاطعیت رد کرده است و عنوان کرده که مفیستو در سریال پیش روی لوکی حضور نخواهد یافت. تئوری هایی که در سریال وانداویژن نیز مطرح شد اما خب به جایی نرسید. در پایان اپیزود اول لوکی با ماجرای پیچیده و البته جالبی روبرو میشود که شاید مسیر او برای رستگاری باشد. شاید هم مسیری برای شرارت و هرج و مرجی بیشتر. و این موضوعی بسیار جالب برای دیدن در قسمت های آینده خواهد بود.

جمع بندی

اپیزود آغازین لوکی دنیای سینماتیک مارول را در مسیر کاملا جدید قرار میدهد، مسیری که دیگر سنگ های ابدیت اهمیتی ندارند و چند جهانی و تایم لاین های انحرافی تهدید بزرگ جدید دنیای مارول هستند. این سریال تم کمدی جذابی – به محوریت هیدلستون و ویلسون – دارد اما بخش درام آن با اتکای بیش از حد از کلیپ هایی از فیلم های پیشین با اختلال همراه است و عملکرد ضعیفی دارد. همزمان با پایان این قسمت، از ماهیت داستان سریال رونمایی شده و لوکی با ویلینی مواجه میشود که در خور خدای شرارت است و به نحوی مورد آزمایش قرار میگیرد که تاکنون سابقه نداشته است.

نقد سریال لوکی

review نقد و بررسی سریال لوکی: فصل اول، قسمت اول

خوب


اپیزود اول لوکی نمایش جذابی را به ارمغان آورده است. در حالی که بخش درام سریال هنوز به خوبی آغاز نشده است، بخش کمدی و جهان سریال با شروعی عالی همراه بوده اند که خبر از فصلی جذاب از سریالی جذاب میدهند.

۷

لطفا توجه کنید که ثبت نظر باید مطابق با قوانین نشر آداروک باشد.

م
محمد حسین

سلام خسته نباشید من یک سوال داشتم کنگ فاتح گفت که چرخه زمانی ای که خودش درونش قرار داشته رو از بقیه جدا کرده ، پس قطعا از هر گونه یکی وجود داره ، پس چرا ما چندین و چند نوع لوکی رو داخل یک چرخه زمانی دیدیم